خانه دلتنگِ غروبی خفه بود مثلِ امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پُر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید؛ «زود بر خواهد گشت.» ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست این همه درد در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد آری، آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنیِ «هرگز» را تو چرا بازنگشتی دیگر؟ آه ای واژه ی شوم خو نکرده ست دلم با تو هنوز من پس از این همه سال چشم دارم در راه که بیایند عزیزانم، آه هوشنگ ابتهاج معنیِ «هرگز» ,دانستم معنیِ ,دانستم معنیِ «هرگز» منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار فناوری و دیجیتال Error404 اطلاعات تخصصی فناوری و موبایل های هوشمند محمد جواد مخبریان Javad mokhberian Remirxovbl86 News تخفیف دونی