دیروز توی باغ عفیف آباد یه بنده خدایی که حتی اسمشو نمیدونستم کنارم نشست یه هویی سوالی از من پرسید که برا لحظه ای منو به فکر فرو برد. بهم گفت : تا حالا شده با ذوق و شوق به کسی که دوستش داری بگی ما مشتاق دیدارت هستیم و آرزومونه یه بار دیدنت و بعد یکهو برات بنویسه : فلانی من از زندگی بریدم و بعد گفت تنها چیزی که اون موقع و در اون لحظه تو ذهنم اومد یعنی از دوست داشتن منم بریده اصلا من کجای زندگیش هستم منم فقط یه کلام بهش گفتم : دختر اگه از زندگی بریده چرا زندگی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت تفریحی و سرگرمی تاپ ناز افراد فنی کار نام سایت mylive-myworld مرجع موسیقی ایرانی مرکز فروش فلزیاب | طلایاب | دفینه